از نگاه عابران هر روزه خیابان چمن، اینجا شاید معبری طویل باشد که بخشی از آن به تصرف پارچهفروشیها در آمده است، مسیری پوشیده شده از طاقههای پارچهای رنگارنگ که ردیف به ردیف روبهروی مغازهها چیده شدهاند، گوشهای رنگین و پرنقش و نگار از این محله که نگاه هر بینندهای را برای لحظاتی به سمت خود میکشد اما این تمام ماجرا نیست.
اگر پا به درون این دکانها بگذاری و پای گفتوگوی بازاریها بنشینی، میتوانی به سالهای دور هم سرک بکشی. به خاطرات قدیمی که داستان تبدیلشدن این خیابان به راسته پارچهفروشها را روایت میکند. با بازاریها گفتوگو میکنیم و داستان این خیابان را در محله کارمندان اول میشنویم.
از چهارراه چمن که چند قدمی را به سمت خیابان سرخس پیش بروی، کمکم طاقههای پارچهای را جلوی دکانها داخل پیاده رو میبینی. پارچههایی رنگ به رنگ از همه طرح و همه جنس. در هر مغازهای هم چند تا مشتری پیدا میشوند که مشغول وارسی پارچهها هستند. اما شلوغترین دکان درست در میانه این مسیر قرار دارد.
اسم و رسمدارترین پارچهفروشی این راسته که به گفته بازاریها، قدیمیترین هم هست! ملیحه فرقانی و یحیی محمددوست گردانندگان این مغازه هستند. زوجی که برای سالها اینجا را سر پا نگه داشتهاند.
یحیی محمددوست علاقهای به گفتوگو ندارد. عذرخواهی میکند و سریع میرود. ملیحه خانم اما داستان این پارچهفروشی را برایمان تعریف میکند: ۴۰سال پیش پدر همسرم محمد محمددوست مغازه خواروبارفروشیاش را در روستا برای همیشه تعطیل میکند، باروبندیلش را میبندد، به شهر مهاجرت میکند و در محله چهنو ساکن میشود. در محله کارمندان اول هم کاروبارش را راه میاندازد و پارچهفروش میشود.
محمد محمددوست بر اثر سانحهای همان روزها از دنیا میرود. اما یحیی که آن روزها سن و سالی نداشته است تصمیم میگیرد پیشه پدرش را زنده نگه دارد. خاطرات قدیمی او از پدرش همه در همین مغازه شکل گرفته است، وقتهایی که وردست پدرش کاسبی را آموخته، پارچهشناس شده و... همه اینها باعث میشود که حس متفاوتی به این پیشه، این محله و مغازه داشته باشد و هیچوقت آن را رها نکند.
از تولیدیهای پارچه و کارخانهها، ضایعات پارچه میگیرند و با نصف قیمت میفروشند
سالها بعد پس از ازدواج، همسرش را هم به همین مسیر میکشاند. ملیحه خانم هم حالا دل در گرو نقش و نگار این پارچههای نرم و مخملی دارد. بهآرامی روی پارچهها دست میکشد و این خاطرات را برایمان تعریف میکند. از روزهای سختی میگوید که فروش چندانی نداشتهاند اما صبوری پیشه کردهاند و کمکم به تعداد مشتریهایشان اضافه شده است. دلیل رونقگرفتن کسب و کارشان را قیمتهای منصفانه میداند. آنها یکی از اولین مغازههای این شهر بودهاند که فروش پارچه کیلویی را باب کردهاند. از تولیدیهای پارچه و کارخانهها، ضایعات پارچه میگیرند و با نصف قیمت میفروشند.
پارچههایی که ممکن است ایراد یا زدگیهای جزئی یا تنوع کمتری داشته باشند. نگاهی به طاقهها میاندازم. مدلهای مختلف با رنگهای متنوع دارند. مثل پارچهفروشهای شهر نیستند و همین موضوع باعث شده که جنسهایشان را با قیمت ارزانتر بفروشند.
یکی از مشتریها که گفتوگوی ما را میشنود وارد بحث میشود. فاطمه عباسنژاد شاید یکی از قدیمیترین مشتریهای این مغازه باشد. حالا که ازدواج کرده و به محله دیگری رفته هم هر وقت بخواهد برای عروس، دختر و نوهاش چیزی بدوزد به همین مغازه میآید. او دیگر دلیل رونق کسب و کار این زوج را مشتریمداربودنشان میداند، اینکه جنس شناسند و بهترین پیشنهادها را به خیاطها برای انتخاب پارچه میدهند.
ملیحه خانم میگوید که بیشتر مشتریهایشان خیاطها و تولیدیها هستند، چون اوضاع جوری شده است که صرف نمیکند برای مصرف شخصی خودت پارچه بخری و پول دوخت بدهی. آنها از هر جایی که فکرش را بکنید هم مشتری دارند. گلبهار، تایباد، وکیلآباد، شهرک شهید رجایی و... اقدام خاصی هم برای تبلیغاتشان نداشتهاند. وصف پارچهفروشیشان دهن به دهن چرخیده و کارشان رونق گرفته است.
این دکان تنها دکان پررونق این راسته نیست. از سه چهار سال پیش که یکییکی پارچهفروشها به اینجا کوچ کردند این راسته هم پررونق شد. کنعان کنعانی که همین یکسال پیش کسب و کارش را در اینجا راهانداخته است، یکی از دلایلش برای انتخاب این خیابان را همین موضوع میداند، اینکه طی چند سال اخیر این راسته در شهر به پارچهفروشی شناخته شده است. دکانی که حالا به آن پاگذاشتهام چهل سال پیش انبار پارچه پدر او بوده است. جواد کنعانی کارخانه ریسندگی داشته و بعد پسرش جا پای او میگذارد و یکسال پیش این انباری را تبدیل به پارچهفروشی میکند.
او حالا تولیدکننده پارچه هم هست و بیشتر پارچههای خودش را در اینجا میفروشد. همین چند دقیقهای که در مغازهاش حضور دارم کار چند مشتری را راهمیاندازد. یکی از مشتریهایش پیرمرد حصیرباف روستایی است که سوار بر موتور به اینجا آمده است. ماهی یکبار به این خیابان میآید و پارچه کنار حصیرهایش را از کنعان میخرد. میگوید خوشحساب است و از جای دیگری پارچه نمیخرد. اما مشتریمداریاش را وقتی میفهمم که پارچه ملافهای یک تازه عروس و داماد را به قیمت خرید میفروشد.
با خدای خودم عهد بستم که اگر مشکلاتم برطرف شود، در آینده هرطور که توانستم دست تازهدامادها را بگیرم
علتش را که میپرسم خاطرهای تعریف میکند: وقتی در شرف ازدواج بودم گرههای زیادی در کارم افتاده بود. با خدای خودم عهد بستم که اگر مشکلاتم برطرف شود، در آینده هرطور که توانستم دست تازهدامادها را بگیرم. روزگار چرخید و بر سر شغلی آمدم که هر چند وقت، دو سه تا تازهداماد میبینم. هنوز عهدم را نشکستهام و با آنها به قیمت خرید حساب میکنم.
هادی رضویان دیگر پارچهفروش این راسته است که همراه دو برادرش مغازه را میگردانند. آنها هم بهتازگی به این شغل رو آوردهاند و در این راسته مغازه خریدهاند. بیشتر کلیفروش هستند و با خیاطها و تولیدیها سر و کار دارند اما تک هم میفروشند. از او درباره جنسهای پرطرفدار مغازهشان میپرسم و او توضیح میدهد که با تغییر هر فصل پارچه متفاوتی پرفروش میشود: در فصل تابستان پارچههای نخی و ابر و بادی پرطرفدارند و با شروع فصل سرد پارچههای کشمیر و ضخیمتر بورس میشوند.
در ادامه اما از فروش بیشترشان در تابستان میگوید، چراکه در فصل گرم زوارها هم بخشی از مشتریانشان را تشکیل میدهند. روز از نیمه گذشته و با تعداد زیادی از فروشندگان این راسته گفتوگو کردهام. بعضیها از فروششان راضی هستند و برخی بازار را کمرونق میدانند. با همه اینها چیزهای دیگری هم هست که آنها را اینجا در این راسته پارچهفروشها کنار هم نگه داشته است. آنها در کنار هم داستان و تاریخ این راسته را تشکیل دادهاند. داستانی که تکتکشان با اشتیاق آن را تعریف میکنند.